بسم الله


سلام.


مجيد بربري رو ميشناسيد!؟


احتمال زياد ميشناسيدش


مجيد قربانخاني


پسرک نسل جديد انقلاب.


پسرک هزار و خورده ساله.!


خب دليل دارد اربعين دارم از اينها مينويسم.


 


روز بدي بود امروز.خيلي بد.


سه هفته ايي ميشه ن فضاي مجازي رو چک ميکنم.نه ميزارم تلوزيون روشن باشه و هر چيزي ک خبري از اربعين ب گوشم برسه.


جاماندن بد درديست


 


شهيد ک شد افتادم دنبال خاطراتش.


اولين خاطره ايي ک ازش در ذهن دارم براي نصف شب کله پاچه خوردن با خانواده اش هست!همان تک خور نبودن و مرام لوطي اش.


بگذريم!


مجيد ادم خوبي نبود.


خيلي کارهايي ک نبايد هم کرده بود.


يک روزي بردنش وسط روضه.


قافله سالار


همان يک شب انگار شد پتکي بر تمام زندگي اش.


دايي اش ميگفت من يکسري کارهايش را رويم نميشود بگويم گفتني نيست.


سر خالکوبي با پدرش دعوايش شده بود


روزي 20 تا قليان ميکشيد.


ولي يک کاري کرد؛معرفتي!لاتي.!


و همان شهيدش کرد.


وسط روضه که دلش رفت براي سختي هاي دخترک سه ساله و بغض کرد براي عقيله العرب.


همان موقع ک حساس شد روي حريم و حرم اهل بيت حسين.


همان موقع ک تصميم گرفت.


همان موقع سفت ايستاد.


همان موقع قيد همه چيز را زد.


همان موقع همه چيز را گذاشت کنار 


همين شهيدش کرد.


اينکه دنيا رو برا اون کنار بزاري.


چيزي ک با همه وجود ميخواستي و براي خاطر اون کنار گذاشتيش.


همين شهيدت ميکنه


 


من نتونستم.


نتونستم از خودم و نفسم بگذرم.


و جا موندم .


 


دلم گرفته بود.نشستم دوباره ديدم فيلمش رو


 


ميگفت گناه برام عادي بود.هرگناهي.


عهد کردم با امام حسين.


گفتم اقا.گناه نميکنم.ولي اربعين بايد حرمت باشم.


اگه نبودم خودمو غرق گناه ميکنم!


ميگفت حس ميکردم بوي لجن گرفتم از اون همه گناه.خسته بودم 


ميگفت بردم کربلا.وسط نوحه خوندنام هميشه دلي ميگفتم ايشالا بين الحرمين سينه بزني.ميگفت خودمم نميفهميدم چي ميگم.فقط ميگفتم.


ميگفت رسيدم کربلا.جلوم عباس.پشت سرم حسين.و من گنه کار گنه کار.


ميگفت ميخواستم ببينم اين بين الحرمين چيه.همه زندگيشونو گذاشتن اومدن.


ميگفت دلم ميخواست وسط بين الحرمين سينه بزنم.ولي چطوري؟


ميگفت يهو ب خودم اومدم ديدم شدم مياندار يه هيئت ايراني.هيئت امام رضا.وسط بين الحرمين دارم سينه ميزنم.


ميگفت گفتم.امام حسين.اگه کل زندگيمم و اطرافم گناه بشه.من ديگه گناه نميکنم.من اين حسو با دنيا عوض نميکنم


و نکرد


 


 


ميگفت هر گناهي کرده بودم.


ب زور فرستادنم کربلا.


شب اخر بود.


هرکاري ميکردم اشکم جاري نميشد.


حاجت خواستم.


نداد!!!


حرصم در اومده بود.


رفت تل زينبيه شکايت کنم


شرم کردم دوباره برگشتم.


بارها خواستم برم دلم نيومد.


بار اخر  ديگه گفتم ميرم.


اصلا حسين.


تو برا خوبا.


اومدم ک برم.


دلم شکست.اشکم جاري شد.


نشستم پاي شش گوشه


تا تونستم گريه کردم


حسين حاجتم رو داده بود


 


 


 


اقا اينا رو گفتم ک بگم


تنهايي نميتونم


دستمو بگير


حسين جان


غلط کردم که گفتم چيزي توي کاسم نيست.


تو رو دارم.چي کم دارم.حواسم نيست.


 


اقا جان.


درستش کن .خراب کردم


 


 


پيکر مجيد ک برگشت مادرش  بالا سر چندتا استخون نشسته بود.


ميگفت استخوناي بچم سوختههه.


شما ميگيد برا پول رفته؟


 


 


 


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Aaron سایه افرا Cruz9zdj Diary سوالات امتحانی کیف دوزی همراه با جواب MyIcons ~ دانلود آیکون فیلم و سریال دانلود پايان نامه معماري ارشد و کارشناسي ارشد با بهترين کيفيت محوطه سازی | دیوار سبز | آبنما | بام سبز Joanna mitchellsroka01 نسل جدید کسب درآمد